نوعی تکمه و جاتکمه که در قدیم از ابریشم یا قیطان درست می کردند و جلو لباس بر روی سینه می دوختند، برای مثال ز بس که دست بر او به سینه دوخته ام / گمان برند که چپ راس بر قبا دارم (طاهر وحید - لغتنامه - چپ راست)، نوعی حمایل که از چپ و راست بر روی شانه بیندازند
نوعی تکمه و جاتکمه که در قدیم از ابریشم یا قیطان درست می کردند و جلو لباس بر روی سینه می دوختند، برای مِثال ز بس که دست برِ او به سینه دوخته ام / گمان برند که چپ راس بر قبا دارم (طاهر وحید - لغتنامه - چپ راست)، نوعی حمایل که از چپ و راست بر روی شانه بیندازند
کوزه ها بود پهن از سفال که در زیر بغل درآویزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200). نوعی از تنگ باشد و آن گرد و پهن و گردن کوتاه می باشد به اندام کاسه پشت و آن را ازسفال و چوب هم می سازند و بیشتر شبانان و مسافران دارند. (برهان). ظرف تنگ گردن کوتاه. (ناظم الاطباء). کوزه ای پهن و مدور کوتاه گردن که تنگ نیز گویند. (آنندراج). کماسه. کماش. (فرهنگ فارسی معین) : گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است ابوالعباس (از لغت فرس). ، کاسۀ چوبین و کشکول گدایان را هم گفته اند. (برهان). کاسۀ چوبین گدایان و شبانان. (ناظم الاطباء). کاسۀ چوبین. کشکول گدائی. (فرهنگ فارسی معین). بعضی به معنی کاسۀ پهن چوبین و سفالین که در بغل گیرند و کچکول گویند، دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا)
کوزه ها بود پهن از سفال که در زیر بغل درآویزند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 200). نوعی از تنگ باشد و آن گرد و پهن و گردن کوتاه می باشد به اندام کاسه پشت و آن را ازسفال و چوب هم می سازند و بیشتر شبانان و مسافران دارند. (برهان). ظرف تنگ گردن کوتاه. (ناظم الاطباء). کوزه ای پهن و مدور کوتاه گردن که تُنگ نیز گویند. (آنندراج). کماسه. کماش. (فرهنگ فارسی معین) : گیرم که ترا اکنون سه خانه کماس است بنویس یکی نامه که چندت همه کاس است ابوالعباس (از لغت فرس). ، کاسۀ چوبین و کشکول گدایان را هم گفته اند. (برهان). کاسۀ چوبین گدایان و شبانان. (ناظم الاطباء). کاسۀ چوبین. کشکول گدائی. (فرهنگ فارسی معین). بعضی به معنی کاسۀ پهن چوبین و سفالین که در بغل گیرند و کچکول گویند، دانسته اند. (آنندراج) (انجمن آرا)
از قرای ابهررود زنجان قدیم النسق و ملکی نواب والا رکن الدوله محمدتقی میرزا و از دودانگه مشهور بسره بند است. چهل خانوار سکنه دارد و محصولش غلۀ دیمی و آبی است که از روداب قریۀ دولت آباد مشروب میشود. باغ ندارد. مراتعش پرآب و علف و در وسط کوه واقع است. هوایش بسیار سرد است و ایل شاهسون و اینانلو در آنجا ییلاق مینمایند. (مرآت البلدان ج 4 ص 274). دهی است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان. در 27 هزارگزی جنوب ابهر واقع است. کوهستانی و سردسیر است. 621 تن سکنه دارد. از چشمه و رود خانه قاسم آباد مشروب میشود. محصولش غلات و لبنیات و عسل است. شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
از قرای ابهررود زنجان قدیم النسق و ملکی نواب والا رکن الدوله محمدتقی میرزا و از دودانگه مشهور بسره بند است. چهل خانوار سکنه دارد و محصولش غلۀ دیمی و آبی است که از روداب قریۀ دولت آباد مشروب میشود. باغ ندارد. مراتعش پرآب و علف و در وسط کوه واقع است. هوایش بسیار سرد است و ایل شاهسون و اینانلو در آنجا ییلاق مینمایند. (مرآت البلدان ج 4 ص 274). دهی است جزو دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان. در 27 هزارگزی جنوب ابهر واقع است. کوهستانی و سردسیر است. 621 تن سکنه دارد. از چشمه و رود خانه قاسم آباد مشروب میشود. محصولش غلات و لبنیات و عسل است. شغل عمده اهالی زراعت و گله داری است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
چپ راست. چپ و راست. قسمی از تکمه های ابریشم که درایران اکثر به ’چپکن’ و در هندوستان سپاهیان و جوانان به قباهای بخیه دوز دوزند. (آنندراج) : ز تیر غمزه چاک سینه ام چپراسها دارد از آن برگشته مژگان چپ اندازی که میدانی. اشرف (از آنندراج). ز بسکه دست بر او به سینه دوخته ام گمان برند که چپراس بر قبا دارم. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). ، مأخوذ از هندی، علامت و نشانه. (ناظم الاطباء). رجوع به چپ راست و چپ و راست شود
چپ راست. چپ و راست. قسمی از تکمه های ابریشم که درایران اکثر به ’چپکن’ و در هندوستان سپاهیان و جوانان به قباهای بخیه دوز دوزند. (آنندراج) : ز تیر غمزه چاک سینه ام چپراسها دارد از آن برگشته مژگان چپ اندازی که میدانی. اشرف (از آنندراج). ز بسکه دست برِ او به سینه دوخته ام گمان برند که چپراس بر قبا دارم. میرزا طاهر وحید (از آنندراج). ، مأخوذ از هندی، علامت و نشانه. (ناظم الاطباء). رجوع به چپ راست و چپ و راست شود
به معنی کم و اندک آمده است که عربان قلیل خوانند. (برهان). کم و کاس. (آنندراج). کم و کاس و اندک و قلیل. (ناظم الاطباء). کم. اندک. قلیل. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کماسی شود
به معنی کم و اندک آمده است که عربان قلیل خوانند. (برهان). کم و کاس. (آنندراج). کم و کاس و اندک و قلیل. (ناظم الاطباء). کم. اندک. قلیل. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کماسی شود